
استانبول سرزمین هزار و یک عشق که در تمام نماد ها و معماری هایش معشوقی را در جستجوی عشقش میتوان دید
برج دختر هم از این قاعده مستثنی نیست
و چه بسا که هر اجر این بنا به داستانی عاشقانه پیوند خورده است
بنایی با سه افسانه از ناکامی عشاقی سینه چاک که نرسیدن به معشوق دلیل جاودانی شان بوده است
مرد جوانی که با نام لیندروس شناخته می شد عاشق راهبهای به نام هیرو شد که در این برج زندگی میکرد.
هر شب، هیرو آتشی بر می افروخت تا معشوقش را به این جزیره ی کوچک راهنمایی کند.
با این وجود، یک شب، آتش بوسیله ی طوفان از جزیره خارج شد و لیندروس راهش را گم کرد و در تنگهی بسفر غرق شد.
هیرو چنان تحت تاثیر این موضوع قرار گرفت که نتوانست مقاومت کند و خودکشی کرد.
داستان دیگر این است که طالع بینی به پادشاه گفت که دخترش در اثر نیش زدن مار خواهد مرد. برای محافظت از او، پادشاه قلعه ای در دریا ساخت که دخترش در آنجا با امنیت زندگی کند؛ با این وجود، ماری که در جعبه ی میوه مخفی شده بود، به جزیره راه یافت و دختر پادشاه بعد از نیش زدن مار درگذشت.
آخرین افسانه مانند دو افسانه ی قبلی جالب است، باتال قاضی، داستان مردی با این نام را دنبال میکند که گفته شد عاشق دختر تکفور (حاکم مسیحی) شد. تکفور مانع از رسیدن آنان به یکدیگر شد و دخترش را در قلعه محصور کرد، سپس باتال قاضی به جزیره حمله کرد و عشقش را ربود و به سمت غروب فرار کرد. گفته می شود که این سخن مشهور:
((او که اسب را برمیدارد، از اسکودار میگذرد))
از این داستان گرفته شده است و به این معنی است که آنهایی که بدون اندیشه ی بسیار زیاد، عمل می کنند زودتر به اهدافشان می رسند.
بسیاری برج دختر را به عنوان سمبلی از شهر استانبول می شناسند و به ترکی استانبولی به آن Kız Kulesi می گویند.
برج استانبول بر روی جزیره ای کوچک در میان تنگه بسفر جای گرفته است.
برج دختر یا قلعه دختر به شکل نمادی از منطقه اسکودار (Üsküdar) درآمده و تنها اثر باقی مانده از دوره بیزانس در منطقه اسکودار است.
قرار گرفتن در موقعیت مناسب و زیبایی منحصر به فرد این برج سبب شده است که هر ساله گردشگران زیادی را به سوی خود جذب کند. منظره زیبای برج دختر در میان آب های استانبول به خصوص هنگام غروب آفتاب بسیار دیدنی است و مانند نیلوفر دریایی در میان آب های تنگه بسفر چشم هر بیننده ای را مبهوت خود می کند.